داستان حقیقیه ب خوندش می ارزه!
پسر:یادته اون روزتوخونمون افتاده بودی به پام
التماس میکردی تا کاریت نکنم؟بعد الان به من میخندی؟
بقیه داستان در ادامه مطلب
"همه چیز در یک چهارچوب درست"
برچسبها:
داستان ,
داستان عشق ,
داستان مرد بودن پسرا ,
داستان مردونه ,
داستان سکسی ,
سکسی ,
داستان عشقولانه ,
داستان ,
بزرگترین مرجع داستان ,
داستانی واسه دخترا ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 235 صفحه بعد